سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوش به غار، غار به دوش
بعضی ادم ها از غار مبعوث می شوند.. من یک غار روی دوشم دارم.. ارتفاع غار من به اندازه دوش من است.. من شب ها و روزهای زیادی را توی غار بوده ام.. اما می دانم برای بعثت نباید غارنشین شد..لاجرم غار به دوش شدم..
 
شنبه 94 خرداد 30 :: 2:38 صبح :: نویسنده : غار به دوش

 

روزگاری ارزویم فتح قله های شرق و غرب بود..

هرچه عمر می گذرد فرصت هم بیشتر از دست می رود..

اینقدر که درگیر حواشی زندگی می شویم یادمان می رود  می خواستیم چه کنیم..

حالا توی ماه رمضان 1394 دارم به تو فکر می کنم..

به توکه عاشقانه دوستت دارم.. و از ته قلبم حس می کنم کسی غیر تو مرا پر نمی کند..حالا که دلم می خواهد عاشقیت را جار بزنم ..

توی همین نیمه شب .. با تمام دلم..

خدایا دل را به غیر سپردم و چشیدم طعم تنهایی را..

حالا که خیلی تنها شده ام..دلم می خواهد قران بخوانم..

من و تو یک قولی به هم دادیم..ممنون که هستی.. ممنون که هستم به هستیت..

هوای جوانی کرده ام ..هوای فتح قله های شرق و غرب..

هوای زندگی بدون حواشی..

..

 




موضوع مطلب :

جمعه 94 خرداد 29 :: 6:39 عصر :: نویسنده : غار به دوش

روزهای کاری سخت..

دوست دارم امروز خیلی سختی بکشم تا اینکه همیشه ی عمر، همیشه کمی سختی بکشم..

دانشگاه شریف آرزویی بود که خودم فکر می کردم بزرگ است و حالا از نزدیک دریافته ام که اغلب چیزها از دور بزرگترند!

راستش این قانون را در مورد اغلب انسان ها نیز صادق یافته ام! نزدیک که می شوی اغلب انسان ها کوچکتر می شوند..

خاطره نوشت: دارم کار می کنم و تحصیل هر دو همزمان.. 

کار :       حقوق بالای یک میلیون از نظر خیلی هاتوی این اوضاع اقتصادی کشور نیاز به کار خیلی زیاد و تلاش بسیار دارد و خیلی سخت

شریف : درس خواندن توی شریف از نظر خیلی ها نیاز به درس خواندن زیادو تحمل شرایط سخت را دارد.

اما فرزندم تو یاد بگیر از "خیلی ها و نظرشان " استفاده نکنی.. 

 

نیاز به دعا دارم...امیدوارم بتونم از پس این همه کار بر بیام و خوب بگذره..




موضوع مطلب :

جمعه 94 خرداد 29 :: 6:20 عصر :: نویسنده : غار به دوش

پله ها را طی کن..




موضوع مطلب :

یکشنبه 94 خرداد 17 :: 12:41 صبح :: نویسنده : غار به دوش

تو نسبت به آنچه اهلی کرده ای مسئولی!

شازده کوچولو.

 امروز کاکتوسم گل داد نمیدونی چقدر ذوق کردم..

می دونی چرا گل داد ؟

چون واقعا  از ته دلم دوسش دارم و هر روز باهاش حرف می زنم... دوسش دارم و براش زمان میذارم.. صبوری کردم پاش..

توی زندگی یک چیزهای اهلی ما می شوند 

امروز وقتی غمگین بودم و داشتم تو دانشگاه قدم می زدم

یه نوری اومد تو دلم

با خودم گفتم

من ادم روزهای سختم..

ادم تبدیل هر چیزی که به چشم نمیاد به چیزای خاص..

امشب کنار کاکتوسم

 کنار کاکتوسم به خودم قول دادم که برای اهلی های زندگی ام تلاش کنم

پ ن : امروز اخرین امتحان اخرین درس ارشدم رو عاااالی دادم .. سخت ترین درس کل دوران تحصیلم. سه روز و دو شب مهمون بودم خونه باباحمزه. با مامان(مادر بابا) حرف زدم در مورد مشکلاتمون. بابا رفته تو خودش. میگه خوبه ولی وقتایی که ناراحته مشخصه و دیگه تحویل نمی گیره :) من ادم روزهای سخت زندگی ام.. ادم تنهایی ها..ادم صبر..ادم کشیدن بارها به دوش.. یکی نزدیک دوشم به رگم نزدیک است و گردش خون من ، گردش زندگی را درونم می بیند..

 




موضوع مطلب :

یکشنبه 94 فروردین 30 :: 1:40 صبح :: نویسنده : غار به دوش

 

سکانس اول :

پدر امید ! پدر امید پروسه ای ایست نیاز به کشف! پدر امید که به تازگی وارد زندگی ننه ی امید شده یک جوان مهربان است که البته هنوز هم مادر امید نیاز به زمان دارد تا بفهمد اقای پدر دقیقا چه نقشی در زندگیش دارد و داستان چیست ! این پدر تا اخر زندگی در سایر سکانس ها به صورت عضوی که همش هست همش خواهد بود. البته دیگر همش درحال کشف شدن نخواهد بود. این مرد جوان بلند قامت ته ریش دار حمزه نام کم کم به جای کشف می اید و اقای ما می شود و امید جان صاحب بابا! :)

سکانس دوم :

ننه امید مکتب خانه می رود و علم کتاب می اموزد .. یعنی عشق مشق است .. البته شنیده است در بلاد کفر مکتب خانه هایی دارند ویلایی رو به دریا.. او هم که عشق دریا :) ویرش گرفته برود کفرستان ! بین خودمان بماند دلش شور ان اقای قد بلند رعنای با اسب سفیدش را می زند نکند برود فرنگ و ... هی هی دنیای نامرد :دی

 

سکانس سوم :

ننه امید گاهی کار هم می کند .. البته جای با کلاسی است و به قول دوستان با دو واسطه به عالم بالا وصل است .. ننه جان این قسمت را خوب گوش کن ! از بالای درخت بیا پایین شیطنت نکن :دی الان مادرت هم از درخت امده پایین حرف جدی دارد : کار جوهره مرد است و ادم باید برای عزتش کار کند .. مشق کافی نیست :) از یک جایی به بعد باید مشقت را با عشق بیشتری بنویسی..مادر جان بنویس:

خدا! من بار عالم نخواهم شد.. مادر جان خدا را توی دلت بگو ..

سکانس چهارم :

 ذلیل مرده (اینجای داستان میترا خیلی توی نقش خودش فرو رفته و حس می کنه ننه ی !! :دی امیده ) مگه من فیلمت هستم؟؟ چه خبره پاشو برو تا با دمپایی نیفتادم دنبالت.. ( خودتونو قاطی ماجرا نکنید دعوا خونوادگیه :))) )




موضوع مطلب :

یکشنبه 94 فروردین 30 :: 1:36 صبح :: نویسنده : غار به دوش

ساعت یک شب

خوابگاه 

همه خواب

رگ فیلسوف من دوباره بیدار شده و میگه بنویس

و نمی فهمه بدن یه حدی کشش داره :)

بی بهونه می خوام واسه اینده بنویسم 

واسه بچه ای که اسمش رو می ذارم امید

واسه بچه ای که روح استقامت باید توش پرورش داده بشه

مادرت میتراست!

تک تک لحظه هاشو مادرانه برات خواهد نوشت..

تقدیم به امید زندگیم

و زندگی امیدم

..

یادم میاد یه روزی یه جایی می نوشتم.. اسم پروفایلیم بود  :امیده :) مونث امید :)

می خوام بدونی مادرت از 6 سال قبل از تولدت تصمیم گرفته داستان تولدت رو در وجودش بنویسه.. 

الان می نویسه  اما تو 24 ساله در منی.. امیدم :) 

مادر غارنشینت زندگی پر فراز و نشیبی رو طی کرد .. غار به دوش شد و دنیا رو گشت و 24 سال رو استقامت کرد.. و امیدم نور چشمم بوده همیشه و پشت هر برخواستن و تلاشم.. دارم به این فکر می کنم :

من امیدم و امید در من متولد خواهد شد..

از این به بعد وبلاگ من میشه روایت زندگی یک زن که مسلمان شده و می خواهد مومن هم بشود.. و ایمان با اسلام فرق دارد.. و شنیده ام که مسلمانانِ مومن زندگیشان زندگیست...

 




موضوع مطلب :

پنج شنبه 93 بهمن 9 :: 7:12 صبح :: نویسنده : غار به دوش
دوستی میگفت عقاب ها واسه این که زیر بارون خیس نشن

 

اینقد اوج میگیرن که از ابرا برن بالا تر

نمیدونم چقدر این حرف درسته

ولی حتی اگه درست هم نباشه ...

 

+ من عاشق عقابام...

 

http://arshia00092.blogfa.com/




موضوع مطلب :

<   1   2   3   4   5   >   
 
درباره وبلاگ

می دانم که دوشم به رگ گردنم نزدیک است!

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 15112