سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوش به غار، غار به دوش
بعضی ادم ها از غار مبعوث می شوند.. من یک غار روی دوشم دارم.. ارتفاع غار من به اندازه دوش من است.. من شب ها و روزهای زیادی را توی غار بوده ام.. اما می دانم برای بعثت نباید غارنشین شد..لاجرم غار به دوش شدم..
 

خیلی وقت ها مدیریت روابط خانواده خودمان و همسرمان هم دردسر ساز می شود. همسرمان دلسوزی ها و محبت های آنها را دخالت می بیند، به وابستگی شدید ما گیر می دهد، خانواده ما از همسرمان دل خوشی ندارند، مهر و محبتی که همیشه دوست داشتیم این وسط ایجاد نمی شود و ... قبل از هر چیز باید بدانیم که جز موارد استثنا، قرار نیست همسرمان دقیقا به همان صمیمیتی که ما با خانواده خودمان داریم برسد، یا همان قدر که ما برای افراد خانواده مان عزیز هستیم او هم باشد، اما در هرحال وجود یک رابطه سالم و پرمحبت و احترام بین طرفین خواسته زیادی نیست. خواسته ای که باید برایش زحمت بکشیم.

 

من به این نکته ایمان دارم که بخش اعظم مدیریت روابط با خانواده های طرف مقابل به دوش عضو همان خانواده است نه همسرش. اگر عروسی با مادرشوهرش مشکل دارد، بخش عمده ای از تقصیرات به گردن همسرش است و همین طور اگر مردی با خانواده زنش کنار نمی آید بیشتر از هر چیز تقصیر بی سیاستی آن زن است. پس اگر دنبال یک فضای خوب و پرمحبت هستیم، اول باید خودمان دست به کار شویم.

 

نکته هایی که من می نویسم تجربه شخصی خودم در مدیریت این رابطه دوطرفه است. رابطه خانواده ام با همسرم. شما هم اگر تجربه های مشابهی دارید حتما با ما شریک شوید :)

 

 

 

1) در حضور مرد وارد جزئیات نشوید:

 

توی جامعه ما اینطور جا افتاده که مادرزن ها در زندگی دخترشان دخالت می کنند. خیلی از مردها با همین پیش فرض وارد زندگی می شوند و عده ای هم که این پیش فرض را ندارند، بعد مدتی با رفتار همسرشان به همین نتیجه می رسند. درحالی که ممکن است در واقعیت اصلا چنین چیزی نباشد. از طرف آنها فقط دلسوزی باشد و محبت و نگرانی اما از این طرف دخالت و فضولی تعبیر شود. اما چرا همچین اتفاقی می افتد؟ بی سیاستی خانم! بخش زیادی از این حساس کردن ها زیرسر تماس های تلفنی دخترها با مادرشان است. گزارش های مو به مو . نقل قول های بعدش. نمی گویم با مادرتان تلفنی حرف نزنید، طولانی حرف نزنید، از شام دیشب و مهمانی پریروز تعریف نکنید... فقط این کارها جلو همسرتان انجام ندهید! همین. وقت هایی که در حضور او با مادرتان صحبت می کنید بیشتر سر موضوعات کلی صحبت کنید، سعی کنید تماستان خیلی طولانی نشود، برنامه های زندگی تان را ریز به ریز تعریف نکنید. بیشتر سوال بپرسید و سعی کنید بحث سمت خودتان نیاید. حرف زدن پشت سر مردم و مخصوصا خانواده شوهر که ابدا! با رعایت کردن موضوع به همین سادگی بخش زیادی از حساسیت های همسرتان را کم می کنید.

 

 

 

2) از مادر و پدرتان نقل قول نکنید:

 

قرار است به سفر بروید و مادرتان گفته صبح راه بیفتید بهتر است، فلان وسیله خانه خراب شده و مادرتان گفته بهتر است زودتر درستش کنید، مادرتان از اخبار شنیده ثبت نام فلان کار شروع شده، برایش گفته اید شب ها خانه سرد می شود و مادرتان گفته بهتر است لای درز پنجره ها را پشم شیشه بگذارید.... یک زن ساده چه کار می کند؟ تمام این حرف ها را به راحتی نقل قول می کند. اما یک زن باسیاست «راستی مامانم می گفت» را از سر تمام این جمله ها برمی دارد و بعد برای شوهرش تعریف می کند: میگما! صبح راه بیفتیم بهتر نیست؟!... برای یخچال زودتر زنگ بزنیم تعمیرکار تا خراب تر نشده... اخبار گفته ثبت نام یارانه شروع شده... میگن پشم شیشه خیلی از سوز هوا رو میگیره، بیا لای درزها پشم شیشه بذاریم...

 

توجه کنید! لازم نیست همسرتان حتما مشکلی با خانواده یا مادر شما داشته باشد یا روی آنها حساس باشد که این نکته ها را رعایت کنید. بلکه در حالت طبیعی و روابط حسنه هم حواستان به این دقت های رفتاری باشد که همسرتان را حساس نکنید. خیلی راحت روابط را همان طور حسنه نگهدارید.

 

 

 

3)  برنامه های زندگی تان را تعریف نکنید:

 

اینکه آدم رازدار باشد و بلد باشد حرف ها را توی دلش نگهدارد خیلی ویژگی مهمی است. بعد از ازدواج این رازداری خیلی جدی تر می شود. حالا شما فقط مسئول خودتان نیبستید. مسئول حفظ رازها و برنامه های یک نفر دیگر هم هستید. همه چیزتان مشترک شده. وقتی می گوییم راز، توی فکرها اینطور می آید که حتما باید مسئله پنهانی مهم خاصی باشد که به بقیه نگوییم. اما اینطور نیست، خیلی از برنامه ها و نقشه ها و تغییرات زندگی و شرایط خاص، نوعی راز است. چیزهایی که دلیلی ندارد بقیه حداقل فعلا از آن اطلاعی داشته باشند. موضوعاتی که ربطی به بقیه ندارد. برنامه های آینده زندگی تان، تصمیم هایتان، مشکلات کاری و غیرکاری همسرتان، وضع مالی تان، تصمیم های خریدتان ... همه به نوعی رازهای زندگی شماست. تا وقتی لازم نیست آنها را با کسی درمیان نگذارید. حتی مادرتان. اغلب آدم ها دوست ندارند تمام زندگی شان برای مردم رو باشد و از چند و چون و جزئیاتش با خبر باشند، مردها بیشتر، و شوهرها در ارتباط با خانواده زنشان بیشتر از بقیه.  موضوعی که از نظر ما گفتنش خیلی عادی است ممکن است همسرمان را ناراحت کند. خانواده ما برای او غریبه هستند و دوست ندارد از همه زندگی اش با خبر باشند. قطعا آن طور که ما با مادرمان صمیمی و ندار هستیم، همسرمان نیست. پرده های آبرو و خجالت و تعارف زیادی بین آن هاست. باید حواسمان به این موضوع باشد. حق دارد. ما باید او را هم ببینیم. برای خودش حرمت و حریمی دارد که دوست ندارد شکسته شود. اما متاسفانه ما زن ها با بی خیالی به مرزهای زندگی شوهرمان تجاوز می کنیم و هی او را روی این رابطه حساس می کنیم. من تاجایی که ممکن است سعی میکنم حواسم به این موضوع باشد. حتی پیش آمده قصد سفر یا برنامه ای داشته باشیم، و مادرم اول از زبان شوهرم بشنود تا من.

 

 

 

4) حواستان به مادر و پدرتان باشد:

 

خب، شما باید سه طرف رابطه را داشته باشید! هم حواستان به خودتان باشد، هم به رفتارهای همسرتان و هم به مادر و پدرتان. مثلا اگر موضوع خاصی (سیاسی، مذهبی و ...) است که مورد اختلاف دوطرف است، جداگانه از هرکدام بخواهید وارد آن صحبت ها نشوند. از پدرتان تنهایی و از همسرتان هم جداگانه خواهش کنید توی دیدارها بعضی موضوعات را مطرح نکنند، اگر همسرتان بی خیال است ولی شما می دانید برای پدرتان شرکت در مهمانی خاصی یا رفتار خاصی مهم است به لطایف الحیل و بدون اشاره کردن به حساسیت خانواده تان راضی اش کنید. اگر مادرتان رفتار خاصی را دوست ندارد، بدون اینکه به او اشاره ای بکنید، از زبان خودتان به همسرتان تذکر دهید، از آن طرف حسابی هوای شوهرتان را هم داشته باشید. مراقب باشید که توی خانواده شما عزیز و مورد احترام باشد. وقتی در خانه شماست به او برسید. وقتی مادرتان می پرسد شام چی بپزم، غذای مورد علاقه او را بگویید. مرزهای زندگی تان را مشخص کنید و اجازه ندهید کسی در حضور او درباره زندگی تان اظهارنظر کند. اگر کسی از افراد خانواده تان نادانسته حرفی می زند یا رفتاری می کند که همسرتان را می رنجاند، خیلی نرم به او تذکر بدهید. هرتعریفی که مادر یا پدرتان پشت سر همسرتان می کنند را بعدا با آب و تاب برایش تعریف کنید. برعکسش را هم همین طور. ولی اگر انتقاد یا گلایه ای می کنند، برای دوطرف گوش باشید و دروازه. نهایت بی فکری است که یکی انتقادهای خانواده اش را به شوهرش منتقل کند یا برعکس. چیزی هم اگر می گویید خیلی نرم و از زبان خودتان باشد. خلاصه حواستان به همه جوانب رابطه باشد. من همان طور که برای بعضی سرزدن ها یا وقت گذاشتن ها به همسرم یادآوری میکنم، حواسم به رفتار خانواده ام هم هست. یکبار به شدت خسته از جلسه دفاع ارشدم آمده بودم. از صبحش دویده بودم و هفت و هشت شب که رسیدم خانه فقط دلم میخواست استراحت کنم. همان شب دعوت یکی از اقوام تعارف دار همسرم بودیم. تا رسیدیم خانه همسرم شروع کرد که بدو حاضر شو دارن میان دنبالمون. تنها چیزی که آن لحظه دلم میخواست این بود که استراحت کنم و حالا باید بدوبدو حاضر می شدم. مشخص بود که مادرم چقدر ناراحت خستگی من است. فقط توانستم ده دقیقه ای استراحت کنم که صدای مادرم را شنیدم که خیلی نرم به همسرم می گوید حالا چه عجله ایه. فلانی خیلی خسته ست. می گفتید دیرتر بروید طوری نمی شد. سریع شاخک هایم فعال شد. چنددقیقه بعد که با مادرم تنها شدم خیلی مهربان گفتم مامان جون شما چیزی به شوهرم نگین. من مشکلی ندارم و الا خودم میگفتم که نریم. می شد نگفت و گذشت. مادرم چیز بدی نگفته بود. همسرم هم ناراحت نشده بود. ولی همین تذکر باید داده می شد که جلو اتفاق های مشابهش را بگیرد. با زبان خوش و خواهش گفته شد. مادرم نرجید. دیگر هم تکرار نشد.

 

 

 

5) قطب های موافق:

 

همان طور که در فیزیک قطب های مخالف هم را جذب می کنند و قطب های موافق همدیگر را دفع می کنند، در روابط انسانی هم همین طور است. جز جاهایی که خانم خانه بی سیاستی کند، رابطه داماد و مادرزن اغلب خوب است. رابطه عروس و پدرشوهر هم. اما امان از رابطه عروس و مادرشوهر و مشابهش داماد و پدرزن. بله، قطب های موافق هم را دفع می کنند! همان طور که پسر نباید جلو مادرش زیاد از هنرها و خوبی های زنش تعریف کند که او را حساس کند، شما هم زیاد جلو پدرتان از همسرتان و زندگی تان تعریف نکنید. نشان دهید که راضی هستید و خوشبخت ولی لازم نیست زیاد به رو بیاورید و قربان صدقه بروید و ... جلو پدر یا برادرتان سعی کنید رفتارتان با همسرتان خیلی طبیعی و کمی بی تفاوت باشد. (باز نه آنقدر که همسرتان متوجه شود و برنجدها!) اگر در دوران عقدید وقتی پدرتان خانه است تماس های طولانی نداشته باشید، زیاد از همسرتان برایش نقل قول نکنید، مثال نزنید، تعریف نکنید و ... مخصوصا وقت هایی که نیست خیلی طبیعی برخورد کنید. انگار ازدواج نکرده اید اصلا. همان دختر سابق باشید. از آن طرف هم حسابی هوای شوهرتان را داشته باشید که روی پدر یا برادر یا شوهرخواهرتان حساس نشود. خیلی مراقب باشید که مقایسه نکنید: بابام فلان کار می کردف بابام فلان جوری بود، بابام اینجوری باهام برخورد میکرد، بابام اینجوری برام خرید می کرد... مطمئن باشید که هر کدام از امثال این جمله ها یکی از رشته های طناب رابطه همسر و پدرتان را پاره می کند. به همین راحتی.

 

 

 

6) زمان بدهید:

 

مخصوصا اگر اوایل ازدواجتان است، اصراری روی سریع صمیمی شدن نداشته باشید. همسرتان را توی منگنه نگذارید. خودتان حرص نخورید. مردها طول می کشد تا با هم کنار بیایند، هم را بپذیرند. صبور باشید و اجازه بدهید توی دل هم جا بازکنند. آرام آرام. یا اگر فرد جدیدی مثل شوهرخواهر وارد خانواده تان شد، کلید نکنید روی رفتار همسرتان با او . اجازه بدهید کم کم هم را بپذیرند. هی حرص نخورید و ابراز نگرانی نکنید. خواهش نکنید. بگذارید به روش آهسته خودشان پیش بروند. قرار نیست همه چیز همیشه مطابق میل ما باشد. و در هرصورت همسرتان را مطمئن کنید که او مهم ترین و عزیزترین فرد زندگی شماست.

 

 

 

7) تذکر ندهید:

 

هیچ وقت در ارتباط با اعضای خانواده تان به همسرتان تذکر ندهید. نگویید: چرا با بابام اونطور صحبت کردی؟ چرا جلو داداشم اونجوری خندیدی؟ چرا تو جمع فلان چیز رو گفتی؟ چرا با فلانی سرد برخورد کردی.... تا جایی که ممکن است و  به خط قرمز ها نرسیده، درباره ارتباط همسر و خانواده تان خودتان را بزنید به در بی خیالی. بگذارید راحت باشد. آنطور که خودش میداند رفتار کند. کارها و حرف هایش را نگذارید زیر ذره بین و حرص بخورید و تذکر دهید. بدترین کار ممکن است. سخت است ولی دندان روی جگر بگذارید تا خودش را پیدا کند و بشناساند. نخواهید عوضش کنید تا پذیرفتنی تر باشد. بگذارید خودش باشد. ولی اگر به خط قرمزها نزدیک شد و احساس کردید بعضی رفتارها یا حرکات ممکن است روی ادامه رابطه یا موقعیتش در خانواده تان اثر منفی بگذارد، خیلی آرام و نرم و بدون انتقاد و بدون موضع گیری، خواهش کنید، گوشزد کنید. یا عذرخواهی کنید و تذکر دهید. خیلی نرم و کوتاه و خلاصه. همین. از آن طرف هم همین طور. البته حساسیتش اینقدر نیست. ولی برادر یا پدر و مادرتان را برای رفتار مقابل همسرتان توی معذوریت و رودرواسی نگذارید. بگذارید هر دو طرف خودشان باشند و هم را همان طور راحت و بی تکلف بپذیرند.

 

 

 

8) مادر و پدرتان را قاضی نکنید:

 

بعضی وقت ها سر یک موضوع مهم یا کم اهمیت با همسرمان اختلاف نظر داریم. ناخودآگاه سرمان را می چرخانیم و از اولین کسی که دم دستمان است می پرسیم شما بگو من درست میگم یا ایشون؟

 

حالا ممکن است سر موضوع پیش پا افتاده ای مثل پوشیدن و نپوشیدن یک لباس، یا آمدن و نیامدن یک رنگ باشد یا موضوعات مهم تری مثل خرید، تصمیم گیری، بحث های سیاسی مذهبی و ...

 

یک زن باسیاست همیشه مراقب است افراد خانواده اش مخصوصا مادر و پدر را وارد قضاوت های این چنینی که باعث ترجیح دادن یکی بردیگری می شود نکند. هیچ وقت!

 

 

 

تجربه های دوستان در کامنت ها:

 

کوثر جان: یه کاری که من خیلی ازش نتیجه دیدم اینِ که هیچ وقت جلوی خانواده ی شوهرم از شوهرم گله نکنم، حتی چیزای کوچیک، چون در هر حال اون فرزند اوناست و ناراحتی پیش میاد(بر عکس خیلی با احترام باهاش برخورد کنم)البته تعریفم نمیکنم !

 

کاملا با کوثرجان موافقم. تجربه نشون داده گله از همسر پیش خانواده ش، با اینکه ظاهرا ممکنه به نظر برسه باعث میشه اونا بهش تذکر بدن یا به ما دلداری بدن یا حداقل بفهمن پسرشون تحفه ای هم نیست، هیچ کدوم از این اثرا رو نداره. کم پیش میاد که حتی ظاهری و برای دل خوشی شما، ازتون طرفداری کنن. در بهترین حالت سکوت میکنن و بلافاصله آدم به همین نتیجه میرسه: اصلا چرا گفتم؟ بماند که به نظرشون شما عروس قدرنشناسی میاین که قدر دسته گلشون رو نمیدونه، یا به خوب بودن رابطه تون شک میکنن و نگران زندگی پسرشون میشن و از همه بدتر که متاسفانه زیاد هم اتفاق می افته اینه که برن گله های شما رو منتقل کنن به همسرتون. و این خیلی بده.

 

 

 

الهدی جان: به یک مسأله مهم غر نزدن پشت همسرمون پیش خانواده خودمونه!

به معنای واقعی کلمه حرمت ها شکسته میشه، حتی اگر به زبان نیاد...متاسفانه دخترخانم ها خصوصا اوایل ازدواج کمی بی توجهی می کنند به این مسأله، فکر می کنند مهم نیست ولی خیلی هم مهمه...

هر چند من برعکسش رو هم دیدم، یعنی گلایه از خانواده پیش همسر، اینکه افتضاحه

البته استثنا هم داریم در تمام موارد ولی به طور کلی گله و شکلایت طرفین رو پیش دیگری کردن اگر در کوتاه مدت نتیجه ی بدش دیده نشه، در درزا مدت خودش رو نشون میده...

 

من هم با ایشون موافقم. به نظرم همه ما همون اول ازدواج یه تغییر نگرش لازم داریم. اون هم اینکه اگر تا دیروز خانواده مون محرم اسرارمون بودن در همه موارد، حالا ما یه خانواده کوچیکتر داریم که مرزهای مشخصی با خانواده قبلی داره. نباید اون ها رو بشکنیم. این خانواده جدید حرمت داره، احترام داره، راز داره، آبرو داره... و برای خیلی از موضوعاتش خانواده خودمون دیگه نامحرم محسوب میشن. شکایت کردن و بدگویی پیش خانواده مون از همسرمون ستون های این خاناوده تازه رو متزلزل میکنه.  خانم های عاقل تر و باسیاست تر، حتی پیش خانواده شون از خانواده همسرشون هم بدگویی نمیکنن. خودشون رو عضوی از اعضای اون خانواده میدونن که حتی با وجود ناراحتی ها و گله هایی که ازشون دارن اجازه نمیدن حرمت خانواده جدید پیش بقیه شکسته بشه. حتی اگر اون بقیه مادر و پدر خودشون باشن. 

 

 

 

 نادیا جان : نباید توی روابط همسرمون با خانواده مون دخالت کنیم. انگار هر چه قدر که میخوای اینا رو با هم خوب کنی حساسیتشون به هم بیشتر میشه و فاصله شون هم از هم بیشتر. به نظر من وقتی مثلا از شوهرت میخوای که برادرتو بیشتر تحویل بگیره این باعث میشه که هر موقع برادرتو میبینه معذب بشه و فکر کنه که حالا باید یه طور خاصی رفتار کنه، دیگه نمی تونه خودش باشه و از رابطه لذت ببره، برعکس همیشه میخواد فرار کنه تا توی اون جو قرار نگیره. گاهی اوقات هم این دخالتها یه طرف رو روی دنده لج و لجبازی میندازه. من یه تجربه شخصی هم دارم: همسر من خیلی از روی نوع روابط من با خانواده ام الگوبرداری میکنه، مثلا اگه مامانم زنگ میزنه من یه موضوعی را براش تعریف نکنم همسرم هم از اون موضوع پیش خونواده اش حرفی نمی زنه اما اگر یه موقعی حواسم نباشه و در حضور شوهرم موضوعات زندگیمون رو برای مامانم و خواهرم لو بدم انگار اونم مجوز میاد دستش که برای خونوادش تعریف کنه. به خاطر همین هر موقع دو تایی زنگ میزنیم خونه مامانم اینا من خیلی کم حرف میزنم. البته نه اینکه دو رویی کنم و پشت سر همسرم رازهای زندگیمون رو فاش کنم اما در حضورش خیلی حواسمو جمع میکنم. مامانم هم توقعش خیلی پایین اومده، اوایل ازدواجم توقع داشت من سیر تا پیاز را براش بگم اما کم کم دستش اومد که من فقط یه سری چیزایی را که دوست دارم تعریف میکنم نه همه چیزو. اینطوری آدم یه حریم شخصی خیلی خوب پیدا میکنه و کم کم خیلی مستقل میشه.

 

کاملا با نادیا جان موافقم. مخصوصا اینکه ما با رفتار خودمون توقع خانواده مون رو زیاد و کم میکنیم. اگر همیشه از همه چیز تعریف کنیم مادرمون هم همین توقع رو داره و کم حرفی مون رو روی حساب بی معرفتی و دور شدن میذاره اما اگر آروم آروم اینو جابندازیم که خیلی حرف ها رو با موضوعات بهتری جایگزین کنیم، اونا هم به همین روند عادت میکنند.

 

منبع :

http://goodwife.blogfa.com/




موضوع مطلب :

جمعه 94 مرداد 16 :: 12:54 صبح :: نویسنده : غار به دوش

به نام خدا

 

کربلا که بودیم، یکی از شب هایی که قرار بود با همسرم برویم حرم یکی از دوستانم هم همراه ما شد. دوست من کوچکتر از من بود و مجرد. شوهرم مثل همیشه قبل راه افتادن شرط و شروط گذاشته بود، این ساعت میریم، این ساعت برمی گردیم، چون شلوغه داخل حرم امام نمیریم، فقط بین الحرمین... من هم از همان اول راه شروع کردم به دوستم غرهای ریز زدن که از دست این مردها... چقدر سخت گیرن، چقدر غرغرو... حرم حضرت عباس، ما ده دقیقه ای دیرتر از قرار بیرون آمدیم و چشم غره های آقای شوهر دیدنی بود.یک بار دیگر برای یک خرید جزئی رفتم و دیگر با یک من عسل هم نمی شد خوردش. من به حساب خودم داشتم آب می شدم پیش دوستم. اما هرچه غر میزدم و ابراز ناراحتی می کردم او برعکس جواب میداد: خب حق داره شوهرت... ما نباید دیر می کردیم... چقدر خوبه آدم منظم باشه... بعد از آن هم هرجا رفتیم شده بود ساعت من و چنددقیقه قبل قرار من را بلند می کرد. یکجا داشتیم چیزی می خوردیم. ساندویچ من تمام نشده بود که همسرم می گفت برویم. دیر شده. در آن لحظه شوهرم در نظر من فقط یک آدم بی فکر الکی نگران بود. تخت نشسته بودم که من دارم چیزی میخورم و توی راه که نمی شود. انگار نه انگار. دوباره دوستم بلندم کرد و آروم بهم گفت: خوب ساندویچ رو زیر پوشیده بخور... باز من شکایت می کردم و او عاقل اندر سفیه نگاهم می کرد که این از مسئولیت پذیریشونه! حرف های دیگری هم شد و هرچه من غر زدم و ابراز ناراحتی کردم دیدم نظرش ذره ای تغییر نمی کند. مطمئن می گفت برنامه ریزی رفت و آمد با آقایونه. تو خونه ما هم هرجا میریم همون ساعتی که بابام میگه بیرونیم... مردا مسئولیت پذیرن که سخت میگیرن، اتفاقا درستش همینه... برایم جالب بود. کلی ناراحت بودم که حالا شوهرم را چه آدم سخت گیر بدعنقی می بیند، درحالی که او فقط من را یک زن غرغروی بی فکر شوهر حرص بده می دید که اصلا رعایت نمی کنم. 

دوست من مجرد بود. سعی کردم به مجردی خودم فکر کنم. وقت هایی که با دوستان متاهلم حرف می زدم یا رفتارهایشان را با همسرانشان می دیدم. آن موقع ها آنقدر برای داشتن یک مرد مومن خوب مهربان همراه دعا می کردم و آنقدر منتظرش بودم که اگر کسی غرغرهای آن شب خودم را داشت به نظرم ناشکر ترین زن دنیا می آمد. 

وقتی پای دردودل دوستان مجردم می نشینم، می بینم که وقتی زمان ازدواجت برسد تجرد چقدر سخت و آزاردهنده می شود. حتی چقدر سطح توقع آدم پایین می آید. فقط یک مرد حامی مهربان مومن باشد کافی است. بیرون آمدن از این تنهایی باشد کافی است. وقتی دوست مجردم همه لحظه های خوب به من یادآوری میکند که مجردها را دعا کن می فهمم چیز کوچکی توی زندگی اش کم نیست. جای خالی بزرگی دارد رنجش می دهد. 

بعد نگاهم را آوردم این طرف قضیه. خودمان. زن های متاهلی که یک همسر خوب دارند. حالا نه در همه جهات. ولی یک همسر خوب. قابل قبول. آن وقت است که همه ماها چقدر حساس و زودرنج و غرغرو و بی طاقت می شویم. فقط مانده به ترک دیوار گیر بدهیم و غرغر کنیم. تحمل کوچکترین رفتار اشتباهی را نداریم. همه چیز باید مطابق میلمان باشد. ایده آل. چقدر کاستی هایش توی چشم می آیند. انگار نه انگار تا دیروز نبود همین مرد چه غصه بزرگی توی زندگی مان بود. حالا همه آن روزها و دعاها و آرزوها را فراموش کرده ایم و فقط بلدیم شکایت کنیم. با همه توان افتاده ایم به جانش که عوضش کنیم...

دوست من مجرد بود. حتما دوست داشت به جای اینکه با یک زوج دیگر به حرم برود، دستش را توی دست همسر خودش بگذارد. مرد خودش مراقبش باشد، هوایش را داشته باشد... مردش نبود و معلوم نبود کی می آید. از نگاه او حتما هم من یک زن ناشکر غرغرو بودم که بالکل یادم رفته بود خدا چه موهبت بزرگی نصیبم کرده. آن شب از همین تاییدها و طرفداری های دوستم یادگرفتم: لازم نیست مردت کامل باشد، همین که هست خودش یکدنیاست.  که اگر قدردان بودنش باشیم، بهترین همسر دنیا هم می شود. 

 منبع :http://goodwife.blogfa.com/




موضوع مطلب :

پنج شنبه 94 مرداد 15 :: 8:21 عصر :: نویسنده : غار به دوش

یک اعترافی باید بکنم..

من همسرم رو با تمام وجود دوست دارم..

اوایل عاشقش بودم ..کمی پیشتر رفتم یک احساساتی به من دست داد ناخوشایند..حالا جلوتر آمده ام می بینم من بلد راه نبودم وگرنه او ویژگی های خوب زیادی دارد..

بگذارید این طور بگویم : برزخی و بهشتی بودن همسر من تا حد زیادی به من هم بستگی دارد.. من اگر بلد همسرم بشوم اگر یاد بگیرم چگونه با مهارت و راستی و درستی زندگی را پیش ببرم..اگر از عشق ورزی دریغ نورزم و از مغزم برای بهتر کردن زندگیمان استفاده کنم.. 

همس(ف)ر من پتانسیل دارد شهید بشود.. کافی است من ببینم خوبی هایش را ببینم و سعی کنم در حد توان برایش همسری کنم.. همسری هوشمند و مهربان... 

در زندگی مشترکمان اموخته ام که باید مشکلات را با محبت و درستی مطرح کرد.. باید مسئولیت زندگی را قبول کرد و تلاش کرد که از تمامی هوش و امکانات و توانمندی ها استفاده کرد...

اموخته ام که باید همیشه صبورانه تلاش کرد و لبخند زد...

الان یک زندگی عاشقانه دارم..

زندگی که توام شده با دیدن خوبی های بیشمار همسرم..همسفرم.. و لذتی حلال و وصف ناپذیر از داشتن یک حامی مهربان..

شکرت خدا که مراقب ما هستی..

شکر..




موضوع مطلب :


 
درباره وبلاگ

می دانم که دوشم به رگ گردنم نزدیک است!

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 15096