سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوش به غار، غار به دوش
بعضی ادم ها از غار مبعوث می شوند.. من یک غار روی دوشم دارم.. ارتفاع غار من به اندازه دوش من است.. من شب ها و روزهای زیادی را توی غار بوده ام.. اما می دانم برای بعثت نباید غارنشین شد..لاجرم غار به دوش شدم..
 
جمعه 94 مرداد 16 :: 12:54 صبح :: نویسنده : غار به دوش

به نام خدا

 

کربلا که بودیم، یکی از شب هایی که قرار بود با همسرم برویم حرم یکی از دوستانم هم همراه ما شد. دوست من کوچکتر از من بود و مجرد. شوهرم مثل همیشه قبل راه افتادن شرط و شروط گذاشته بود، این ساعت میریم، این ساعت برمی گردیم، چون شلوغه داخل حرم امام نمیریم، فقط بین الحرمین... من هم از همان اول راه شروع کردم به دوستم غرهای ریز زدن که از دست این مردها... چقدر سخت گیرن، چقدر غرغرو... حرم حضرت عباس، ما ده دقیقه ای دیرتر از قرار بیرون آمدیم و چشم غره های آقای شوهر دیدنی بود.یک بار دیگر برای یک خرید جزئی رفتم و دیگر با یک من عسل هم نمی شد خوردش. من به حساب خودم داشتم آب می شدم پیش دوستم. اما هرچه غر میزدم و ابراز ناراحتی می کردم او برعکس جواب میداد: خب حق داره شوهرت... ما نباید دیر می کردیم... چقدر خوبه آدم منظم باشه... بعد از آن هم هرجا رفتیم شده بود ساعت من و چنددقیقه قبل قرار من را بلند می کرد. یکجا داشتیم چیزی می خوردیم. ساندویچ من تمام نشده بود که همسرم می گفت برویم. دیر شده. در آن لحظه شوهرم در نظر من فقط یک آدم بی فکر الکی نگران بود. تخت نشسته بودم که من دارم چیزی میخورم و توی راه که نمی شود. انگار نه انگار. دوباره دوستم بلندم کرد و آروم بهم گفت: خوب ساندویچ رو زیر پوشیده بخور... باز من شکایت می کردم و او عاقل اندر سفیه نگاهم می کرد که این از مسئولیت پذیریشونه! حرف های دیگری هم شد و هرچه من غر زدم و ابراز ناراحتی کردم دیدم نظرش ذره ای تغییر نمی کند. مطمئن می گفت برنامه ریزی رفت و آمد با آقایونه. تو خونه ما هم هرجا میریم همون ساعتی که بابام میگه بیرونیم... مردا مسئولیت پذیرن که سخت میگیرن، اتفاقا درستش همینه... برایم جالب بود. کلی ناراحت بودم که حالا شوهرم را چه آدم سخت گیر بدعنقی می بیند، درحالی که او فقط من را یک زن غرغروی بی فکر شوهر حرص بده می دید که اصلا رعایت نمی کنم. 

دوست من مجرد بود. سعی کردم به مجردی خودم فکر کنم. وقت هایی که با دوستان متاهلم حرف می زدم یا رفتارهایشان را با همسرانشان می دیدم. آن موقع ها آنقدر برای داشتن یک مرد مومن خوب مهربان همراه دعا می کردم و آنقدر منتظرش بودم که اگر کسی غرغرهای آن شب خودم را داشت به نظرم ناشکر ترین زن دنیا می آمد. 

وقتی پای دردودل دوستان مجردم می نشینم، می بینم که وقتی زمان ازدواجت برسد تجرد چقدر سخت و آزاردهنده می شود. حتی چقدر سطح توقع آدم پایین می آید. فقط یک مرد حامی مهربان مومن باشد کافی است. بیرون آمدن از این تنهایی باشد کافی است. وقتی دوست مجردم همه لحظه های خوب به من یادآوری میکند که مجردها را دعا کن می فهمم چیز کوچکی توی زندگی اش کم نیست. جای خالی بزرگی دارد رنجش می دهد. 

بعد نگاهم را آوردم این طرف قضیه. خودمان. زن های متاهلی که یک همسر خوب دارند. حالا نه در همه جهات. ولی یک همسر خوب. قابل قبول. آن وقت است که همه ماها چقدر حساس و زودرنج و غرغرو و بی طاقت می شویم. فقط مانده به ترک دیوار گیر بدهیم و غرغر کنیم. تحمل کوچکترین رفتار اشتباهی را نداریم. همه چیز باید مطابق میلمان باشد. ایده آل. چقدر کاستی هایش توی چشم می آیند. انگار نه انگار تا دیروز نبود همین مرد چه غصه بزرگی توی زندگی مان بود. حالا همه آن روزها و دعاها و آرزوها را فراموش کرده ایم و فقط بلدیم شکایت کنیم. با همه توان افتاده ایم به جانش که عوضش کنیم...

دوست من مجرد بود. حتما دوست داشت به جای اینکه با یک زوج دیگر به حرم برود، دستش را توی دست همسر خودش بگذارد. مرد خودش مراقبش باشد، هوایش را داشته باشد... مردش نبود و معلوم نبود کی می آید. از نگاه او حتما هم من یک زن ناشکر غرغرو بودم که بالکل یادم رفته بود خدا چه موهبت بزرگی نصیبم کرده. آن شب از همین تاییدها و طرفداری های دوستم یادگرفتم: لازم نیست مردت کامل باشد، همین که هست خودش یکدنیاست.  که اگر قدردان بودنش باشیم، بهترین همسر دنیا هم می شود. 

 منبع :http://goodwife.blogfa.com/




موضوع مطلب :


 
درباره وبلاگ

می دانم که دوشم به رگ گردنم نزدیک است!

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 15276