دوش به غار، غار به دوش
بعضی ادم ها از غار مبعوث می شوند..
من یک غار روی دوشم دارم..
ارتفاع غار من به اندازه دوش من است..
من شب ها و روزهای زیادی را توی غار بوده ام..
اما می دانم برای بعثت نباید غارنشین شد..لاجرم غار به دوش شدم..
|
|
||
یکشنبه 94 فروردین 30 :: 1:40 صبح :: نویسنده : غار به دوش
سکانس اول : پدر امید ! پدر امید پروسه ای ایست نیاز به کشف! پدر امید که به تازگی وارد زندگی ننه ی امید شده یک جوان مهربان است که البته هنوز هم مادر امید نیاز به زمان دارد تا بفهمد اقای پدر دقیقا چه نقشی در زندگیش دارد و داستان چیست ! این پدر تا اخر زندگی در سایر سکانس ها به صورت عضوی که همش هست همش خواهد بود. البته دیگر همش درحال کشف شدن نخواهد بود. این مرد جوان بلند قامت ته ریش دار حمزه نام کم کم به جای کشف می اید و اقای ما می شود و امید جان صاحب بابا! :) سکانس دوم : ننه امید مکتب خانه می رود و علم کتاب می اموزد .. یعنی عشق مشق است .. البته شنیده است در بلاد کفر مکتب خانه هایی دارند ویلایی رو به دریا.. او هم که عشق دریا :) ویرش گرفته برود کفرستان ! بین خودمان بماند دلش شور ان اقای قد بلند رعنای با اسب سفیدش را می زند نکند برود فرنگ و ... هی هی دنیای نامرد :دی
سکانس سوم : ننه امید گاهی کار هم می کند .. البته جای با کلاسی است و به قول دوستان با دو واسطه به عالم بالا وصل است .. ننه جان این قسمت را خوب گوش کن ! از بالای درخت بیا پایین شیطنت نکن :دی الان مادرت هم از درخت امده پایین حرف جدی دارد : کار جوهره مرد است و ادم باید برای عزتش کار کند .. مشق کافی نیست :) از یک جایی به بعد باید مشقت را با عشق بیشتری بنویسی..مادر جان بنویس: خدا! من بار عالم نخواهم شد.. مادر جان خدا را توی دلت بگو .. سکانس چهارم : ذلیل مرده (اینجای داستان میترا خیلی توی نقش خودش فرو رفته و حس می کنه ننه ی !! :دی امیده ) مگه من فیلمت هستم؟؟ چه خبره پاشو برو تا با دمپایی نیفتادم دنبالت.. ( خودتونو قاطی ماجرا نکنید دعوا خونوادگیه :))) ) موضوع مطلب : یکشنبه 94 فروردین 30 :: 1:36 صبح :: نویسنده : غار به دوش
ساعت یک شب خوابگاه همه خواب رگ فیلسوف من دوباره بیدار شده و میگه بنویس و نمی فهمه بدن یه حدی کشش داره :) بی بهونه می خوام واسه اینده بنویسم واسه بچه ای که اسمش رو می ذارم امید واسه بچه ای که روح استقامت باید توش پرورش داده بشه مادرت میتراست! تک تک لحظه هاشو مادرانه برات خواهد نوشت.. تقدیم به امید زندگیم و زندگی امیدم .. یادم میاد یه روزی یه جایی می نوشتم.. اسم پروفایلیم بود :امیده :) مونث امید :) می خوام بدونی مادرت از 6 سال قبل از تولدت تصمیم گرفته داستان تولدت رو در وجودش بنویسه.. الان می نویسه اما تو 24 ساله در منی.. امیدم :) مادر غارنشینت زندگی پر فراز و نشیبی رو طی کرد .. غار به دوش شد و دنیا رو گشت و 24 سال رو استقامت کرد.. و امیدم نور چشمم بوده همیشه و پشت هر برخواستن و تلاشم.. دارم به این فکر می کنم : من امیدم و امید در من متولد خواهد شد.. از این به بعد وبلاگ من میشه روایت زندگی یک زن که مسلمان شده و می خواهد مومن هم بشود.. و ایمان با اسلام فرق دارد.. و شنیده ام که مسلمانانِ مومن زندگیشان زندگیست...
موضوع مطلب : |
آرشیو وبلاگ
آخرین مطالب
پیوندها
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 0 کل بازدیدها: 15239 |
||